امشب فهمیدم واقعا خیلی ناشکری میکنم در حالی که خیلیم خوشبختم ...
فقط میترسم و همین...
باید این ترس رو کنار بذارم ... باید برم تو دلش ....
دارم فکر میکنم که خودم و فقط خودم میتونم تصمیم بگیرم که شب 14 تیر حالم چطوری باشه
که سال بعد همین موقع ها دارم برای امتحانای دانشگاه میخونم یا نه باز دارم فقط و فقط به ترسم از اینده فکر میکنم و دوباره برای کنکور میخونم ...
دارم به این فکر میکنم که نجات جون یه انسان چقدر میتونه شیرین باشه که من دارم خودمو از این حلاوت منع میکنم
یعنی میشه سال بعد همین موقع من تو خوابگاه دانشگاه فردوسی در حال خوندن اناتومی بدن باشم
یعنی میشه ....
شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۸ | 2:7 | :)