امروز رفتم بانک شلوغ بود در حد...
بین دوتا خانم نشسته بودم بعد این سمت چپی هی میگفت : ای بابا چرا مثل مترسک پشت باجه هانشستن .... چرا جوراب اون دختره این شکلی ... چرا در گنجه بازه ... چرا دم خر دراز ... :/
هیچی دیگه منم ک داشتم غش میکردم از خنده و نمیدونستم چیکار کنم :)
از اونور یه پسر بچه یه چیزی رو هی بلند بلند میخوند بعد من هی پوکر بهش نگاه میکردم :ا
بعد دیدم فقط من نیستم بقیه هم همینطورن.... پس فقط ذهن من منحرف نبود ... :))
از اون طرف اون خانومی ک سمت راستم نشسته بود به پسر بچه میگفت بیا بهت عکسای پسرامو نشون بدم .... میگفت ببین این پسره بزرگمه شبیه بهنام بانی الهی قربونش برم بعد هی به من نگاه میکرد ... به همین ترتیب باقی پسرهاش رو معرفی میکرد یه نیم نگاه سمت من ....
نمیدونم دقیقا فازش چی بود ولی دیگه فقط لبمو گاز میگرفتم ک قهقهه نزنم ...
حافظ هم ک امروز دقیقا زد وسط وسط خال .... عاالی بود ...
"منتظر خبری هستید که باید برای رسیدن این خبر انتظار زیاد بکشید و دست به دعا بردارید. ناامید نشوید به چیزی یا کسی شک نکنید. حسرت رسیدن این خبر نباید شما را از پای در بیاورد بندهای غم عاقبت از دلتان باز می شود اگر با خدا باشید. "
کلا فکر کنم روز خوبی باید باشه ...
امضا خدا پای روزهای قشنگتون ... :)
پنجشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۸ | 12:12 | :)